جدول جو
جدول جو

معنی شخیوه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شخیوه کردن
(خُ دَ / دِ کَ دَ)
صفیر زدن. ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه. مکاء. مکو. شخولیدن. بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای. (از ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طِ مَ حَ کَ دَ)
ناز و کرشمه نمودن. (یادداشت مؤلف) :
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس.
حافظ.
رجوع به شیوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن:
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
صلصل بنوا سخره کند لیلی را
گلبن بگهر خیره کند کسری را.
منوچهری.
مرد خردمند ترا خیره کرد
زینت نکو پند بخروار خویش.
ناصرخسرو.
ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. (مجمل التواریخ والقصص).
سرهوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی (بوستان).
- خیره کردن چشم، امتلاس. اختطاف. تسکیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بخیه زدن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ کَ دَ)
نهادن. پس انداز کردن. ادّخار. اذّخار. انبار کردن. اندوختن. الفنجیدن. بیلفنجیدن. الفغدن. بیلفغدن. پس دست داشتن. الفختن. بیلفختن. اقتناء. ابتآر. بأر. اعتقاد. پستائی کردن. یخنی. اقماز
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ سَسْ تَ)
پاک کردن پالیز از خار و خاشاک. (صحاح الفرس). وجین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، پیراستن درخت. تشذیب: شذب الشجر تشذیباً:خشاوه کرد درخت را. (منتهی الارب). مشذب، داس که بدان خشاوه کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قنوب، خشاوه کردن رز و بریدن آنچه موذی بار آن بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ دَ)
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) :
ز بس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.
فردوسی.
که من بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم.
فردوسی.
پشوتن چنین گفت با مادرش
که چندین چه شیون کنی بر سرش.
فردوسی.
از بد کرده پشیمان شو و طاعت کن
خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون.
ناصرخسرو.
صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد
آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ.
صائب (از آنندراج).
ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم
چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکوه کردن
تصویر شکوه کردن
گله کردن شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
اندوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه کردن
تصویر بخیه کردن
بخیه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
انباردن
فرهنگ واژه فارسی سره
انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پس انداز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
للحفظ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
Stock, Save, Store
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
sauver, stocker
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
zapisać, magazynować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
সংরক্ষণ করা , মজুত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
сохранить , запасать , хранить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
speichern, lagern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
محفوظ کرنا , ذخیرہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
kuhifadhi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
บันทึก , เก็บสำรอง , เก็บ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
保存 , 储存
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
kaydetmek, depolamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
저장하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
保存する , 貯蔵する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
зберегти , запасати , зберігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
बचाना , संग्रहीत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
menyimpan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
opslaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
guardar, almacenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
salvare, immagazzinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
salvar, armazenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
לשמור , לאגור
دیکشنری فارسی به عبری