صفیر زدن. ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه. مکاء. مکو. شخولیدن. بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای. (از ترجمان القرآن)
صفیر زدن. ازمیان دو لب بانگ و آوا برآوردن با بیرون فرستادن هوای داخل ریه. مکاء. مَکْوْ. شخولیدن. بانگی که از میان دو لب آید چون آواز سرنای. (از ترجمان القرآن)
متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن: بدیدند پرخون تن شاه را کجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی. صلصل بنوا سخره کند لیلی را گلبن بگهر خیره کند کسری را. منوچهری. مرد خردمند ترا خیره کرد زینت نکو پند بخروار خویش. ناصرخسرو. ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. (مجمل التواریخ والقصص). سرهوشمندش چنان خیره کرد که سودا دل روشنش تیره کرد. سعدی (بوستان). - خیره کردن چشم، امتلاس. اختطاف. تسکیر. (یادداشت مؤلف)
متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن: بدیدند پرخون تن شاه را کجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی. صلصل بنوا سخره کند لیلی را گلبن بگهر خیره کند کسری را. منوچهری. مرد خردمند ترا خیره کرد زینت نکو پند بخروار خویش. ناصرخسرو. ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. (مجمل التواریخ والقصص). سرهوشمندش چنان خیره کرد که سودا دل روشنش تیره کرد. سعدی (بوستان). - خیره کردن چشم، امتلاس. اختطاف. تسکیر. (یادداشت مؤلف)
پاک کردن پالیز از خار و خاشاک. (صحاح الفرس). وجین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، پیراستن درخت. تشذیب: شذب الشجر تشذیباً:خشاوه کرد درخت را. (منتهی الارب). مشذب، داس که بدان خشاوه کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قنوب، خشاوه کردن رز و بریدن آنچه موذی بار آن بود. (منتهی الارب)
پاک کردن پالیز از خار و خاشاک. (صحاح الفرس). وجین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، پیراستن درخت. تشذیب: شذب الشجر تشذیباً:خشاوه کرد درخت را. (منتهی الارب). مشذب، داس که بدان خشاوه کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قنوب، خشاوه کردن رز و بریدن آنچه موذی بار آن بود. (منتهی الارب)
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) : ز بس کو همی شیون و ناله کرد همه خلق را چشم پرژاله کرد. فردوسی. که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم. فردوسی. پشوتن چنین گفت با مادرش که چندین چه شیون کنی بر سرش. فردوسی. از بد کرده پشیمان شو و طاعت کن خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون. ناصرخسرو. صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ. صائب (از آنندراج). ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد. محمدقلی سلیم (از آنندراج)
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) : ز بس کو همی شیون و ناله کرد همه خلق را چشم پرژاله کرد. فردوسی. که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم. فردوسی. پشوتن چنین گفت با مادرش که چندین چه شیون کنی بر سرش. فردوسی. از بدِ کرده پشیمان شو و طاعت کن خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون. ناصرخسرو. صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ. صائب (از آنندراج). ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد. محمدقلی سلیم (از آنندراج)